[ پارت ⁶\⁴ ]
درحالی زجه موره میزدی تهیونگ پاهاتو بالا کشید و گذاشتش رو گردنش
تهیونگ:"راحتی؟"
خجالت کشیدی و دستتو گذاشتی رو موهاش
و لبخند زدی
جونگکوک نتونست خودشو جمع و جور کنه و دخالت کرد
جونگکوک:"هعی گردنشو شکستی .. بیا پایین زودباش"
ا/ت:" ا ..."
تهیونگ:"نه وزنش زیاد نیست من حتی الان حس نمیکنم که چیزی رویه گردنمه یا نه فقط میتونم دستاتو حس کنم که رویه موهامه"
و لبخندی به ا/ت و زد و یه چشمک به شوگا
شوگا انگشت شست گران مایه شو نشون داد که جیمین و جیهوپ پریدن روش و کشیدنش یه گوشه
جیمین:"من اومدم به تو گفتم تو چرا به تهیونگ گفتییی"
شوگا:" خیلی فضولی کرد منم بهش گفتم تا راحت باشم و بتونم حداقل شبا از زیر سر و صداهاش کپه ی مرگمو بزارم"
جیهوپ:"سگ .."
شوگا:"خب چیه ... همه چی داره طبق نقشتون پیش میره داره حرصش میده دیه"
دستاشو به گوشه ی استخر گره کرد و خندید
شوگا:"کارش خیلی خوبه!"
جونگکوک از غیب ظاهر شد و سمت تهیونگ و ا/ت رفت و چیزی زیر لبش زمزمه میکرد
یهو پای تهیونگ سر خورد و با صورت افتاد تو آب
جونگکوک بجای اینکه تهیونگ عزیزو بگیره
ا/ت و از کمر گرفت و رویه شونش نشوند
(ببینید وقتی رویه صندلی میشینید همونو تصور کنید ولی رویه طرف شانه ی فرد)
و دستاشو رویه پاهای خیس ا/ت گذاشت
ا/ت از خجالت مشتاشو گره کرده بود و از خدا میخواست زمانو به قبل ازینکه به اینجا بیاد برگردونه
لینا که از حرص نوک دماغش سرخ شده بود
خودشو از دست تویه آب انداخت و شلب شلوب کرد
لینا:"یکی منو نجات بده .... جونگکوکاااااااااا"
(زهرمااااار زنیکه سلیطه)
جونگکوک:"تهیونگ میتونی لینارو بگیری؟...."
و ادامه ی حرفشو درحالی که داشت تویه آب به سمت نردبون
(نردبونه چیه ازونا که از بغل استخرا میزنن)
جونگکوک:"من زود برمیگردم "
این داستان ادامه دارد ...!♡
هممممممممممم
حرفی سخنی ...
تهیونگ:"راحتی؟"
خجالت کشیدی و دستتو گذاشتی رو موهاش
و لبخند زدی
جونگکوک نتونست خودشو جمع و جور کنه و دخالت کرد
جونگکوک:"هعی گردنشو شکستی .. بیا پایین زودباش"
ا/ت:" ا ..."
تهیونگ:"نه وزنش زیاد نیست من حتی الان حس نمیکنم که چیزی رویه گردنمه یا نه فقط میتونم دستاتو حس کنم که رویه موهامه"
و لبخندی به ا/ت و زد و یه چشمک به شوگا
شوگا انگشت شست گران مایه شو نشون داد که جیمین و جیهوپ پریدن روش و کشیدنش یه گوشه
جیمین:"من اومدم به تو گفتم تو چرا به تهیونگ گفتییی"
شوگا:" خیلی فضولی کرد منم بهش گفتم تا راحت باشم و بتونم حداقل شبا از زیر سر و صداهاش کپه ی مرگمو بزارم"
جیهوپ:"سگ .."
شوگا:"خب چیه ... همه چی داره طبق نقشتون پیش میره داره حرصش میده دیه"
دستاشو به گوشه ی استخر گره کرد و خندید
شوگا:"کارش خیلی خوبه!"
جونگکوک از غیب ظاهر شد و سمت تهیونگ و ا/ت رفت و چیزی زیر لبش زمزمه میکرد
یهو پای تهیونگ سر خورد و با صورت افتاد تو آب
جونگکوک بجای اینکه تهیونگ عزیزو بگیره
ا/ت و از کمر گرفت و رویه شونش نشوند
(ببینید وقتی رویه صندلی میشینید همونو تصور کنید ولی رویه طرف شانه ی فرد)
و دستاشو رویه پاهای خیس ا/ت گذاشت
ا/ت از خجالت مشتاشو گره کرده بود و از خدا میخواست زمانو به قبل ازینکه به اینجا بیاد برگردونه
لینا که از حرص نوک دماغش سرخ شده بود
خودشو از دست تویه آب انداخت و شلب شلوب کرد
لینا:"یکی منو نجات بده .... جونگکوکاااااااااا"
(زهرمااااار زنیکه سلیطه)
جونگکوک:"تهیونگ میتونی لینارو بگیری؟...."
و ادامه ی حرفشو درحالی که داشت تویه آب به سمت نردبون
(نردبونه چیه ازونا که از بغل استخرا میزنن)
جونگکوک:"من زود برمیگردم "
این داستان ادامه دارد ...!♡
هممممممممممم
حرفی سخنی ...
۳۲.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.